انسانهای موفق برای خودشان قوانین تغییرناپذیری دارند. شاید شما هم دیدهاید پیرمردانی را که ۳۰-۴۰ سال است هر روز در ساعتهای اولیۀ صبح، برای ورزشِ صبحگاهی برمیخیزند و حتی یک روز هم این کار را فراموش نمیکنند یا کسانی که در روز به مقدار مشخصی مطالعه میکنند یا افرادی که در ساعتِ مشخصی، کارِ خاصّی را بدون استثناء انجام میدهند. اگر صد در صد به چیزی متعهد شوید، دیگر استثنائی وجود نخواهد داشت. معامله تمام شده است و دیگر جای بحثی نیست. والسلام، ختم کلام!
به عنوان مثال، کسانی که نذر دارند هفتهای یک بار مجلس ذکر بگیرند و سالهاست که بدون استثناء آن را در زمان و مکانی مشخص انجام میدهند، اگر حتی یک بار این فکر به سرشان بزند که یک هفته تعطیل کنند، عذاب وجدان شدیدی وجودشان را فرا میگیرد و اعصابشان را به هم میریزد. در هر شرایطی باید روضه برقرار شود، حتی اگر آسمان به زمین بیاید. در مقابلِ تعهدِ صددرصدیِ آنها، دیگران نیز متقاعد شده و مجبور به کمک کردن و یا شرکت کردن در مراسم میشوند. در نتیجه مجالس این اشخاص معمولا پایدار میماند اما مجالسی که یک هفته به این دلیل و یک هفته به آن دلیل تعطیل میشود، خیلی دوام نخواهد داشت.
در هر کاری همینطور است. انسانی که تعهد خود را در هر شرایطی انجام میدهد، به هیچ احتمال و استثنائی فکر نمیکند. مهم نیست چه حوادثی پیش بیاید، از نظر او این کار انجام شده است. خدا در قرآن، اتفاقاتی را مانند نشانههای قیامت که بدون شک در آینده به وقوع میپیوندند، با افعال ماضی بیان میکند. یعنی بیشک و بدون تردید آنها اتفاق میافتند. گویا وقوع آنها آن قدر قطعی است که انگار در گذشته اتفاق افتادهاند.
وقتی هیچ احتمال دیگری به جز اینکه آن کار به طور منظم انجام شود به ذهن راه ندهیم، زندگی راحتتر و سادهتر میشود. دیگر لازم نیست هر روز با خودمان گلاویز شویم و بخواهیم که خود را دوباره متقاعد کنیم. تصمیم از قبل گرفته شده و اکنون باید انجام شود، همین! این باعث صرفهجویی در انرژی و تمرکز روی اهداف میشود. زیرا اگر تمام انرژی خود را صرف کشمکشهای درونی خودمان بکنیم، دیگر انرژی کافی برای به دست آوردن دستاوردهای بیرونی نخواهیم داشت.
بسیاری از افراد، متعهد به مسواک زدن قبل از خواب هستند. آنها اگر یک شب بدون مسواک به رختخواب بروند، خوابشان نمیبرد. باید هرطور شده بلند شوند و مسواک بزنند؛ حتی اگر شرایط سخت باشد یا خیلی خسته باشند. طبیعی است که آنها با این کار، در داشتن دندانهای سفید و سالم از دیگران موفقتر هستند.
نمازخواندن برای انسانی که میخواهد به موفقیت برسد، باید یک قانون بیاستثناء باشد
نمازخواندن نیز برای انسانی که میخواهد به موفقیت برسد، باید یک قانون بیاستثناء باشد. باید در سختترین شرایط، حتی وقتی روی تخت بیمارستان و در حالِ مرگ باشد، نمازش را درست و حتیالامکان در اول وقت بخواند. خدا نماز را برای ما یک قانون زمانمند و بدون استثناء میداند. قرآن بسیاری از جزئیات نماز را نمیگوید، اما زمانبندیِ آن را به طور کامل بیان میکند و تأکید دارد نماز باید مرتب و به موقع برگزار شود. حتی برای زمان جنگ، قوانینی برای اقامۀ نماز، آن هم به صورتِ جماعت دارد و بعد از آن تأکید میکند که نماز عملی است که باید بدون استثناء در زمان خودش اجرا شود.(اِنَّ الصَّلاة کانَت عَلَی المُؤمِنینَ کِتاباً مَوقوتًا. آیه ۱۰۳ سوره نساء)
تعهد صددرصدی در بسیاری از زمینههای زندگی، نقش بسیار مهمی ایفا میکند. بهطوری که اگر این تعهد بهجای صد در صد فقط یکصدم درصد کاهش پیدا کند و به ۹۹/۹۹% برسد، عواقب وحشتناکی خواهد داشت. به مثالهای زیر توجه کنید. اگر احتمال خطا در کارهایی که اشاره شده است، فقط یک صدم درصد باشد، اتفاقهای وحشتناکی میافتد. مثلا شاهد فرود خطرناک هواپیما در فرودگاه در هر دو ماه، گم شدن ۳۰۰ نامه در هرساعت، تجویز ۷۰۰ نسخۀ اشتباه در روز، ۱۰۰ عمل جراحی اشتباه در ماه، ناقص شدن ۶۰ نوزاد در هنگام تولد به دلیل اشتباه پزشکی در هر ماه، برداشت دو هزار تراکنش اشتباه در هرساعت در سیستم بانکی، نوشیدن یک لیوان آب آلوده در هر ماه و داشتن ضربان قلب غیرطبیعی ۳۲ هزار بار در سال خواهیم بود. میبینید تعهد صددرصدی چقدر مهم است؟ تصورش را بکنید اگر در تمام مراحل زندگی صد در صد متعهد باشید، زندگی چقدر زیباتر میشود.
نماز، متعهد بودن را به انسان میآموزد
نماز، متعهد بودن را به انسان میآموزد. نمازگزار باید خود را طوری تربیت کند که وقتی صدای اذان را میشنود، بدون کشمکش درونی و به طور اتوماتیک، به سوی نمازخانه یا مسجد یا محلی که برای نماز در خانه مشخصکرده، برود و نماز را اقامه کند. این رفتاری است که انسان را منظم و مسئولیتپذیر بار میآورد. او یاد میگیرد که هرچیزی زمانی دارد و اگر از آن زمان گذشت، دیگر تأثیر سابق را ندارد. قدر هر دقیقه را کسی میداند که از هواپیما جا مانده است.
معمولا آنتیبیوتیکها برای اینکه بتوانند کارشان را درست انجام دهند، باید به مقدار مشخصی در خون وجود داشته باشند. اگر یک نوبت قرص فراموش شود، اندازۀ آنها در خون از این مقدارِ مشخص کمتر میشود و درنتیجه، باکتریهای بیماریزا شروع به رشد میکنند. ممکن است آنقدر زیاد شوند که آنتی بیوتیک بعدی نتواند به خوبی با آنها مقابله کند. پس زمان بیماری طولانیتر و بدن ضعیفتر میشود. چه بسا وقتی آنتیبیوتیک در بدن کم شده باشد، باکتریها بتوانند خود را نسبت به آن مقاوم کنند و دیگر تأثیر دارو به کلی از بین برود.
وقتی نماز و ذکر خدا و حرکت به سوی خیرِ مطلق فراموش شود، قدرت به دست نیروهای شر میافتد
نماز، آثار ذکر خدا را در وجود انسان در یک مقدار حداقلیِ لازم نگه میدارد. اگر یاد خدا در انسان از حد مشخصی کمتر شود، خطرناک است. وقتی نماز و ذکر خدا و حرکت به سوی خیرِ مطلق فراموش شود، قدرت به دست نیروهای شر میافتد. در این صورت چه بسا انسان به جای راه مستقیم، به سوی گمراهی قدم گذارد. گاهی یک قدم در راههای غلط، انسان را بدبخت میکند و گاهی راهِ برگشت بسیار مشکل است. کسی که یک بار مواد مخدر مصرف کند، گاهی باید برای از بین بردن اثرات سوءِ همان یک بار، به سختی تلاش کند. کسی که در اثر چند لحظه غفلت و عدم خویشتنداری در عصبانیت، به خود یا دیگران آسیبی جبرانناپذیر بزند، شاید هیچوقت نتواند آن را اصلاح کند. انسان در مسیر زندگی، مانند یک خلبان است که ممکن است اولین اشتباه او، آخرین اشتباهش باشد. نماز مانند یک سیستم هشدار است که هر لحظه مانع غفلت خلبان میشود.
شاید برای کسی که تازه نماز خواندن را شروع کرده است، اجرای درست و به موقع نماز سخت باشد اما کمکم نماز، خودش را در سیستم فکری و روانی او جا میاندازد. پس از این اگر نمازش به دلیلی قضا شود، ناراحت میشود و سعی در جبران آن میکند. به هیچ دلیلی نمیتواند نمازش را نخواند؛ به دلیل خستگی، کثیفی، نجسی، نبودن نمازخانه، احتمال مسخره شدن، احتمال از دست دادن چیزی یا هر چیزی دیگر. گویی یک چیزی در وجودش کم دارد.
تجربۀ شخصی به من ثابت کرده که هرگاه، وقتِ مخصوصِ نماز در اول وقت را به کارِ دیگری که فکر میکنم مهم است، اختصاص میدهم، آن کار به نتیجۀ مطلوب نمیرسد و زمانش طولانیتر میشود. همیشه در ابتدا به خودم میگویم «یک ربع دیگر برای نماز میروم». این یک ربع تمام میشود و هنوز کار تمام نشده است. به خود میگویم «فقط یک ربعِ دیگر» و… در آخر، زمان فضیلتِ نماز اول وقت تمام میشود و کار هنوز تمام نشده است. در این صورت من میخواهم با فشار روحی (استرس) کار را تمام کنم و از طرفی نماز اول وقت را هم از دست دادهام اما اگر به تعهد خود پایبند بودم و همان اول وقت، نماز را میخواندم، هم آسودهتر بودم و هم کار این قدر گره نمیخورد. اتفاقا لذّتبخشترین نمازهایی که خواندهام، آنهایی بوده است که در شرایط سخت و پراضطراب و در نبود امکانات خواندهام.
در دوران دانشجویی برای کاری با اتوبوس به دزفول میرفتم. اتوبوس شبرو بود و نماز صبح را باید در بین راه میخواندیم. من در اتوبوس به خواب رفته بودم و انتظارم این بود که طبق معمول، اتوبوس برای نماز بایستد و ما را برای نماز بیدار کنند. ناگهان از خواب پریدم و دیدم که وقت نماز است و نیم ساعت بیشتر تا قضا شدن نماز باقی نمانده است. باز هم منتظر بودم که اتوبوس بایستد. با خود گفتم که شاید راننده جای مناسبی را در نظر دارد اما اتوبوس همچنان میرفت و ظاهرا قصدی برای توقف نداشت. ۱۰ دقیقه بیشتر وقت نداشتیم.
دیگر طاقت نیاوردم. به سوی راننده رفتم و گفتم «چرا برای نماز نمیایستی؟» گفت «جایی نیست که بایستم. همینجا در صندلی خودت بخوان». گفتم «پس چرا از یک ساعت پیش که این همه آبادی را رد کردی، نایستادی؟» راننده که خودش هم خسته و عصبی بود، جوابی نداد؛ همچنان رانندگی میکرد. من دیگر برآشفتم و گفتم «نماز دارد قضا میشود. همینجا نگهدار که نماز بخوانیم». راننده گفت «بعدا قضایش را بخوان». گفتم «وقتی میتوانم ادا بخوانم، چرا باید قضا بخوانم؟» هرچه اصرار میکردم، نگه نمیداشت. آخر فریاد زدم «من میخواهم پیاده شوم، همینجا نگهدار» راننده ناگهان روی ترمز زد و کنار کشید و گفت «هرجا میخواهی برو!» (البته کمی بیادبانهتر).
خودم هم ترسیده بودم. تا چشم کار میکرد فقط بیابان نیمهتاریک بود. هیچ ماشینی هم در جاده دیده نمیشد. من داشتم پیاده میشدم و هنوز پایم از روی پلۀ آخر، کامل جدا نشده بود که راننده گاز داد و رفت. به اطراف نگاه کردم. یک لحظه تنهایی و وحشتِ بیابان را حس کردم اما خوشبختانه به لطفِ خدا، ظاهرا یکی از مسافران راننده را وادار به توقف کرده و به کمک من آمده بود. به سوی اتوبوس که ۷۰۰ -۸۰۰ متر دور شده بود، دویدم. دیدم ۲-۳ نفر دیگر هم از اتوبوس پیاده شدند. خیالم راحت شد. به راننده گفتم «آب بده وضو بگیریم» با خشونت گفت «آب ندارم، تیمم کنید». نگاهی به اطراف کردم. در حدود ۲۰۰ متری جاده، چالۀ نسبتا بزرگی بود که آب باران درون آن جمع شده بود. گفتم «من میروم وضو بگیرم». راننده فریاد زد «اینها نماز بخوانند میروم». اعتنایی نکردم و با سرعت به سوی چالۀ آب دویدم. وضو گرفتم و از دور اتوبوس را در نظر داشتم.
ثبت دیدگاه