به گزارش اسرار، از امروز و دیروز نه، از سه شنبه آغاز میکنم، از آن قاب دل انگیز رهبران مقاومت در مراسم تحلیف که دل آدم برایش غنج می رفت. از سخنرانی حماسی رئیسجمهور و طنین فریادهای «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل».
ـ از چهره برافروخته و خندان اسماعیل هنیه…
ـ مگر به مخیله کسی خطور میکرد شب بیاید و خبری از این لبخندها نباشد!
ـ از دیروز شروع میکنم که مثل همان صبح زمستانی که گوشی را برداشتم و تا خبر شهادت سردار را دیدم آنقدر دچار بهت و حیرت شده بودم که مدام کانالهای مختلف خبری را زیر و رو میکردم، همه را نصفه نیمه میخواندم، مغزم قفل شده بود و انگار آنچه را میخواندم درک نمیکردم، بی هدف در این کانال و آن شبکه میگشتم، مگر هضم کنم خبر هولناکی را که هجمه آورده بود بر باورهایم! دیروز هم که خبر را دیدم شوکه شدم، مدام با خودم تکرار میکردم هنیه که در تهران است، چگونه ممکن است ترور شده باشد؟ لابد برادر یا یکی از نزدیکان وی بوده! دچار همان حالت قفل شدگی ذهن شده بودم، اما خبر درست بود! بعد که کمی به خودم آمدم دنبال خبری بودم که از ناکام بودن ترور گفته باشد! اما…
ـ و حالا دوباره ۷ صبح در ایستگاه مترو… من این صحنه را قبلا ندیده بودم؟ مگر نه همین چند وقت پیش!؟ تاریخ روی دور تند خودش افتاده است! روزگار کِی به یاد دارد اینهمه واقعه عظیم و تاثیرگذار در مقیاس جهانی در برههای کوتاه رخ داده باشد و مردمان یک زمانه خاص هنوز از بهت یک حادثه بیرون نیامده، در حیرانی حادثه دیگری غرق شوند؟ تاریخ روی دور تند خودش افتاده است، این است که وقایعی را که به مرور قرن ها باید آشکار کند، با شتاب بیرون میریزد، گویی شتاب دارد برای زیارت رویدادی خاص…
ـ ۷۰ روز پیش بود که این مسیر را با همین مقصود پیمودم؛ ۷۰ روزی که به قاعده ۷۰ ماه بر ما گذشت، شاید هم بیشتر! انگار سر از خوابی برداشتهام که پیشتر هم دیده ام. انگار نوار فیلمی را به عقب برمیگردانند؛ باز هم ۷ صبح، ایستگاه مترو، مقصد: دانشگاه تهران، مقصود: تشییع شهیدی دیگر از اردوی انقلاب و جبهه مقاومت!
ـ داستان اما مثل ۷۰ روز پیش نیست، مثل آن صبح منحوس دی ماه ۹۸ است؛ که سردار ما را، قهرمانمان را وقتی به میهمانی کشور دوست و برادر رفته بود، زدند. حالا هم مهمانی عزیز را در خانه ما. دوباره برای بدرقه می رویم. در هر ایستگاه بر تعداد مردم افزوده میشود، همه آمده اند، زن و مرد و پیر و جوان. خیلی ها پرچم فلسطین و حزب الله در دست دارند.
ـ ایستگاه انقلاب پیاده میشوم، سیل جمعیت از قطار خالی میشود، ازدحام جمعیت به حدی است که نمیشود به راحتی از مترو خارج شد. مردم از همان جا مراسم را با ذکر و صلوات و شعار شروع میکنند؛ «مرگ بر اسرائیل» و «مرگ بر آمریکا» می گویند، و از ضرورت انتقام.
ـ از خروجی خیابان انقلاب خارج میشوم جمعیت داخل خیابان برخی ایستاده و برخی نشستهاند، با عکسهای شهید و پرچم به دست. برخی هم عکس دیگر شهدای مقاومت را در دست دارند؛ اطراف دانشگاه پُر است از بنرهای هنیه، با مضامینی از تداوم راه او و حتمی بودن انتقام. بین همه آنها تصویری از آخرین دیدار این مجاهد شهید با رهبر انقلاب خودنمایی می کند، همان آغوش آسمانی…
ـ روی همه آنها نوشته شده «مهمان عزیز ما»…
ـ صدای مداح مراسم از داخل دانشگاه میآید، حاج میثم مطیعی مداحی میکند، مردم با سر دادن شعار انتقام خون شهید را مطالبه میکنند.
ـ یاد روز تشییع حاج قاسم میافتم که هنیه عزیز از همین تریبون با آن سخنرانی غرّا و آتشینش به دلهامان تسلی میداد؛ یادم میآید چگونه قهرمان ما را «شهیدالقدس» نامید، به راستی که قدس از این شهدا بسیار خواهد داشت. هنیه برای بدرقه حاج قاسم آمده بود، برای تشییع رئیسی عزیز هم، حالا من یقین دارم این رفقای بامعرفت به جبران آن بدرقه، به استقبال هنیه می آیند…
ـ ساعت کمی از ۸:۳۰ گذشته که آقا وارد دانشگاه می شوند، ملت با شعار و صلوات از امام خویش استقبال میکند.
«اسماعیل هنیه» از اهل سنت بود، اما در آغوش شیعیترین خاک این زمین خون مطهرش به زمین ریخت و نایب آخرین امام شیعیان بر پیکرش نماز خواند و بر دوش مردمان که هنوز رخت عزای اباعبدالله را به تن دارند، تشییع شد!
ثبت دیدگاه